کُردهای یارسانی، فشارها و مشکلات

نیشتمان مهرابی

ئەوەل و ئاخر یار

یارسان، آیینی به جا مانده از باورهای کهن مهاجرینی است که به سمت فلات ایران آمده و با بومیان آن درآمیختند؛ گرچه بنابر مطالعات تطبیقی دین‌شناسان و پژوهشگران آیینی، این آیین پیوند نزدیکی با مفاهیم فلسفی و جهان‌بینی ادیانی چون بودیسم و زرتشتی‌گری دارد، ولی سرچشمه و اصل آن را باید در “آیین مهر” جستجو کرد. جا دارد یادآور شویم که آیین مهر در ایران باستان، با میترائیسمی که در روم شکل گرفت و دین رسمی آن امپراطوری شد، تفاوت‌های بسیاری دارد.

پس از تسلط اعراب مسلمان در همان اوایل ظهور اسلام بر ایران، مفاهیم فلسفی و جهان‌بینی گذشته‌ی مردمان این سرزمین، علاوه بر آنکه توسط جمعیت کوچکی از بازماندگان زرتشتیان تا کنون استمرار یافته، اما بخش اعظمی از آن را نیز یارسانیان تا کنون زیسته اند؛ بدین ترتیب آیین “یارسان” میراث‌دار و استمراربخش باورهایی است که یادآور شدیم.

عده‌ای از پژوهشگران تأکید زیادی بر جنبه‌ی اجتماعی و مقاومت فرهنگی آن دارند که در قرن هفتم هجری و به رهبری “سان سهاک(سلطان سهاک)”، در کردستان ایران و منطقه‌ای  از هورامان معروف به “پردیور” بروز و اعلان حضور نمود؛ گرچه متون مقدس این آیین و باورهای شفاهی باورمندان به آن نشان می دهد که از قرن دوم هجری و دوره‌ی “بهلول ماهی” این آیین به شکل مخفیانه و سرّی وجود داشته است. قرن چهارم هجری معروف به دوره‌ی “شاه خوشین” نیز از مهمترین دوران‌های این آیین می‌باشد که در منطقه‌ای از زاگرس منسوب به کُردهای لک بروز پیدا کرد؛ البته محدود به این جغرافیا نشده و کل منطقه‌ی جغرافیایی تحت سلطه‌ی فرهنگی “گوران” را درنوردید؛ منطقه‌ای که در باور یارسان به نام “شاره زور” وسیع آن زمان شناخته می‌شود.

تأکید آیین یارسان به عبادت به زبان رسمی و ادبی آن زمان کردستان، یعنی “گورانی/هورامی”، همچنین عبادت با موسیقی که در اسلام حرام بود و البته موسیقی تنبور که از دل موسیقی مناطق مذکور برخاسته بود، همچنین روایت شفاهی و سینه به سینه‌ی جهان‌بینی آیین‌های پیش از اسلام توسط این ادبیات و موسیقی، سند ادعای این دست از پژوهشگران است. مقاومت فرهنگی‌ای که از همان ابتدای تسلط اعراب به وجود آمده و تا کنون نیز با تمام فراز و نشیب‌ها و فشارها ادامه دارد. سازمان‌دهی پیروان این آیین در “هفت خاندان” در زمان “سان سهاک” و توسط ایشان – که البته در دوران‌های بعدی به یازده خاندان رسید- نشان‌دهنده‌ی جنبه‌ی اجتماعی این آیین علاوه بر جنبه‌ی صرفأ آیینی آن می‌باشد.

باورمندان به این آیین در کردستان ایران با نام “یارسان”، در کردستان عراق به نام “کاکه‌ای” و در کردستان ترکیه و سوریه به نام “علوی” شناخته می‌شوند؛ گرچه علویان نسبت به یارسانیان و کاکه‌ای‌ها تا حدودی از اصول و مناسک اولیه فاصله گرفته‌اند.

پس از این معرفی بسیار کوتاه، تمرکز خود را بر  مشکلات یارسان در ایران و البته کردهای یارسانی می‌گذاریم؛ چراکه پس از آشکار شدن این آیین، یارسان در بین آذری‌های ایران نیز پیروان زیادی یافت که تا کنون نیز بخش اعظمی از جامعه‌ی یارسان ایران را تشکیل می‌دهند. لازم به ذکر است، از آنجا که در آیین یارسان مسائل هویتی مانند زبان و فرهنگ جایگاه خاصی دارد، این گروه از پیروان یارسان علاوه بر متون مقدس یاری به زبان گورانی، متون مقدسی به زبان آذری دارند که توسط بزرگان و دیده‌داران یارسانی  آذری سروده شده‌اند و این خود نشان‌دهنده‌ی جایگاه زبان و هویت زبانی و حقوق انسان‌ها در این باره در این آیین است.

“آیین یاری” یا “یارسان” در همان بدو آشکار شدنش توسط سلطان سهاک در معرض دشمنی و حتی جنگ قرار گرفت(جنگ چیچک). با توجه به استقرار دین اسلام در آن زمان و آن منطقه، که البته سنی مذهب بودند، یارسانیان، ملحد و کافر به شمار می‌رفتند. تقابل و درگیری‌های بین یارسانیان و مسلمانان سنی مذهب به قدری بالا گرفت که رهبران یارسان تصمیم گرفتند تا مرکز یارسان را از “هورامان” و “پردیور” به “دالاهو” تغییر دهند؛ لذا با جانشینی “بابا یادگار” به جای “سلطان سهاک” پس از فقدان فیزیکی و مادی ایشان، مرکز یارسان به “دالاهو” انتقال یافت و هنوز هم این منطقه و مناطق پیرامونی آن، جایگاه یارسان به حساب می‌آیند. 

این روایت شفاهی که بابایادگار یک قمقمه آب از چشمه‌ی مقدس “تشار” در هورامان را به همراه خود به “دالاهو” برده و آن آب را در چشمه‌ی غسلان جایی که اکنون زیارتگاه بابایادگار در آن واقع شده- ریخته و بدین ترتیب تقدس تشار را به غسلان بخشیده است، روایتی اسطوره گونه از همان مهاجرت تاریخی یارسان از پردیور به دالاهو می باشد؛ مهاجرت ناگزیری که صرفأ به دلیل فشارهای اهل تسنن بر جان و مال یارسانیان به وقوع پیوسته است.

در زمان مذکور، ایران و مناطق کردستان به شکل ملوک‌الطوایفی اداره می‌شدند؛ به همین جهت و تا قبل از روی کار آمدن حکومت صفویه، که یک حکومت شیعی را بر ایران تحمیل و مسلط کرد -همانطور که پیش‌تر نیز اشاره شد- یارسانیان، تحت ستم مسلمانان سنی مذهب منطقه‌ی خود بوده¬اند؛ اما با روی کار آمدن صفویه، به شیوه‌های مختلف از طرف شیعیان حاکم قلع و قمع گردیدند. جنگ‌های خونین صفویه در مناطق یارسان‌نشین و اینکه عده‌ی زیادی از یارسانیان، مخصوصأ در مناطق لک‌نشین کنونی که شیعه مذهب هستند، با زور شمشیر مسلمان و شیعه شدند، از اثرات آن دوره است.

پس از این دوره، حتی بعد از روی کار آمدن قاجارها، یکی دیگر از راه‌های مسلمان کردن و شیعه کردن یارسانیان، روش تطمیع بوده است؛ چنانکه در تاریخ کردستان آمده “کلهر”ها که از قدیم یارسانی بودند، بدین ترتیب شیعه شده‌اند. 

چنانکه تاریخ نقل می‌کند، پیروان این آیین از بدو حضور، مورد ستم و در حال مقاومت بوده‌اند؛ حتی در زمان معاصر و بعد از به وجود آمدن دولت-ملت مدرن در ایرانِ پس از روی کار آمدن پهلوی اول، اگرچه روش‌ها به کلی تغییر کرد. از این رو می‌توانیم در تمام طول تاریخِ این آیین، برایش نقش اپوزوسیون را قائل شویم که آن هم مسلمأ به ماهیت این آیین و نقش اجتماعی آن بازمی‌گردد.

پس از روی کار آمدن دولت-ملت مدرنِ مرکزگرا با محوریت فارس شیعه، همینطور اشاعه‌ی تفکر پان-فارسیسم بطور سیستماتیک و با صرف بودجه و برنامه، حتی در بین غیر فارس‌ها، ملیت‌های اقلیت، تحت ستم و انکار ملی -هویتیِ اکثریتِ حاکمِ فارس قرار گرفتند. بدین ترتیب یارسانی‌ها که اکثر قریب به اتفاق – و می‌شود با چشم‌پوشی از عده‌ی بسیار کمی گفت که – کُرد و آذری بودند، بدین ترتیب به عنوان دو ملیت اقلیت تحت ستم، به حاشیه رانده شده و تحت سیاست سیستماتیک “آسیمیلاسیون” قرار گرفتند تا “ملتِ واحدِ فارس” برای “ایرانِ آینده” به وجود آید. 

وضع آذری‌ها در این بین از کُردها بهتر بود، چراکه از نظر مذهبی با سیستم حاکم همخوانی داشته و اکثرأ شیعه بودند؛ اما کُردها بیشتر سنی مذهب بوده و هم از نظر اتنیکی-زبانی و هم از نظر مذهبی با سیستم حاکم در تضاد قرار داشتند؛ لذا از همان اوایل حکومت پهلوی با فعالیت شدید تشکیلاتی و حزبی به شکل مدرن، برای رسیدن به مطالبات ملی خود به مبارزه پرداختند. گرچه آذری‌ها هم، چنین دوره‌ی تاریخی‌ای را تجربه کرده‌اند، اما در مقایسه با کُردها، مبارزات اتنیکی  و ملی  مدرن‌شان در قالب حزب و تشکیلات سیاسی، استمرار و شدت لازم را نداشته است.

به بحث مشکلات یارسان بازگشته و این مشکلات را در بین دو گروه آذری و کُرد، به‌طور خیلی خلاصه و در حکومت مرکزگرای مدرن  بررسی می‌نماییم. از مقدمه‌ای که آمد پیداست که یارسان در ایران، از هر دو نظر ملی و مذهبی در دوران پس از پهلوی تا کنون، تحت فشار و ستم بوده به‌طوری‌که فشار بیشتری را نسبت به تمام طول حیات خود تحمل نموده است؛ چرا که فشارها در دوران قبل از پهلوی تنها فشارهای آیینی بوده در صورتی‌که پس از آن تحت دو گونه‌ی اتنیکی-زبانی و آیینی -هر دو- شدت یافته است. 

حکومت پهلوی با توجه به قانون اساسی درباره‌ی ادیان رسمی، که فقط چهار دینِ اسلام، زرتشت، مسیحیت و یهودیت را رسمی و برخوردار از حقوق شهروندی می‌دانست، به نوعی باعث آسیمیلاسیون آیینی و فشار بر پیروان ادیان دیگر شد. در زمان جمهوری اسلامی نیز با روی کار آمدن حکومت ایدئولوژیکِ مذهبی شیعه و دگماتیسم آن، این جریان مخرب ضد حقوق بشری به اوج خود رسیدند؛ به-طوری‌که سرکوب‌ها و استحاله‌ی ناشی از آن، حداکثری شدند. 

هر دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی، بر اساس مرکزگرایی و محوریت فارس شیعه شکل گرفته و استمرار یافتند و به نوعی حتی حکومت پهلوی هم حکومتی دینی بوده و نه سکولار؛ تنها فرق آنها در دگماتیسم و شدت اعمال دین در حکومت بوده است. اینکه در قانون اساسی آن زمان آمده بوده که پادشاه باید از بین شیعیان دوازده امامی انتخاب شود و یا خیلی از قوانین مدنی ایران بر اساس احکام دین اسلام و تشیع بوده، اثبات این ادعاست.

آنچه در کنوانسیون‌های حقوق بشری و میثاقین درباره‌ی حکومت اکثریت با حفظ حقوق اقلیت آمده، هرگز در هیچکدام از دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی جایی نداشته و یارسانی‌ها هم از آسیب‌های آیینی، اجتماعی، اقتصادی، روانشناسانه و … بی نصیب نبوده‌اند. اینکه در این دو حکومت، یارسانی‌ها برای برخورداری از حقوق شهروندی مجبور شده‌اند خود را مسلمان – و بسیار به ندرت زرتشتی- معرفی کنند، مشکلات اساسی‌ای برای این جامعه در پی داشته که محور این بخش از مقاله می‌باشد.

این مشکلات به دلایلی که پیشتر مطرح شد شامل هر دو بخش یارسان، یعنی یارسانی‌های کُرد و آذری می¬شود؛ زیرا هیچکدام از نظر ملی و مذهبی با سیستم حاکم – که هر دوی این فاکتورها در شناسایی حقوق شهروندی برایش مهم بوده و است – همخوانی ندارند؛ اما از جهتی بر کُردها با شدت بیشتری اعمال شده است؛ چرا که کُردها در تمام طول حدود صد سال گذشته، با قدرت احزاب و تشکیلات سیاسی خود به‌طور مداوم بر مطالبات خود پای فشرده‌اند.

وقتی یارسانیان خود را مسلمان معرفی می‌کنند تا از حقوق شهروندی برخوردار شوند و در عین حال جامعه به شدت در معرض تبلیغات سیستماتیک و هدفمند تشیع و پان فارسیسم قرار دارد، مسلم است که طی دو نسل و به‌راحتی در معرض استحاله قرار می‌گیرد، چیزی که اکنون اتفاق افتاده و اکثر یارسانیان خود را مسلمان و شیعه می‌دانند و یارسان را هم مسلکی از تشیع! و این در صورتی است که در برخورد با سوالات در زمینه‌ی دین‌شان نمی‌توانند دلایل متفاوت بودن مناسک دینی‌شان نسبت به اسلام را توضیح دهند؛ چرا که اساس اختلافِ جهان‌بینی و فلسفه‌ی آیینی خود با اسلام را نمی‌دانند و صد البته که این ندانستن هم خود دلایلی دارد.

یارسانیان که به دو اصل مهم “تجلی ذات” و ” گردش دون به دون” معتقدند، به “تجلی ذات خداوند” در “جامه‌های انسانی” در دوران‌ها و جغرافیای مختلف باور دارند؛ یکی از این جامه‌ها “حضرت علی” در صدر اسلام و در عربستان است؛ همانطور که در دوره‌ای دیگر در هورامان و در جامه‌ی “سلطان سهاک” تجلی نموده است. این نقطه‌ی مشترک یارسان و تشیع، یعنی باور و احترام به “علی”، گرچه در دو باور متفاوت، یکی در بحث “امامت” و دیگری در مفهوم “تجلی ذات”، در طی تاریخ پس از روی کار آمدن صفویه تا کنون باعث شده تا حاکمان شیعه از آن سوءاستفاده کرده و در کنار استبداد و خشونت و تطمیع، دستاویزی برای آسیمیلاسیون یافته و طی چند قرن اینگونه بنمایانند که یارسان زیرمجموعه‌ی تشیع است؛ و این در صورتی است که به باور یارسانیانِ واقعی که هنوز هم هستند، یارسان یک آیین مستقل می‌باشد. 

نقطه‌ی اشتراک دیگری یعنی “حسین” در یارسان و تشیع، به این سوءاستفاده‌های ابزاری توسط تشیع حاکم با توسل به راهکارهای ضد حقوق بشری مختلف، دامن زده است؛ البته غفلت خودِ یارسانی‌ها که از کم‌کاری فرهنگی خودشان و اعمال راهکارهای سیستماتیک تبلیغی در ناآگاه نگه داشتن مردم توسط حکومت‌های توتالیتر سرچشمه می‌گیرد نیز، به این جریان سرعت بخشیده است.

“حسین” در تشیع با کارکرد “امامت و شهادت” و در یارسان با کارکرد ” تجلی ذات، دونادون و شهادت” حضور دارد و این حضور مشترک باز هم باعث دستاویز قرار گرفتن این اشتراک، به منظور جذب و استحاله‌ی یارسان در تشیع – در کنار ابزارهای دیگری که قبلا گفتیم- گردیده است. مفهوم و کارکرد شهادت در یارسان بسیار اساسی و ازلی است و با توجه به رکن دونادون در آیین یاری، در دوران‌های مختلف تجلی می¬یابد؛ چنانکه یارسان باور دارد که “یادگار” در دوران‌های گوناگون در جامه‌های انسانی مختلف و در ادیان مختلف مانند “سیاوش” و “ایرج پسر فریدون”، همینطور “یحیی” در رکاب “مسیح” و “حسین ” در صدر اسلام و … به شهادت رسیده است و این نوع باور به شهادت با اعتقاد تشیع نسبت به “امام حسین ” متفاوت است. “حسین” تنها یک مورد از تجلی شهادت است و این مفهوم نزد یارسان بسیار فراگیرتر می‌باشد؛ این در صورتی است که سیستم توتالیتر حاکم، برای ذوب هویت‌ها به اشتراکات بسنده کرده و نسبت به آنها تبلیغات می‌کند، در صورتی که هویت را افتراقات می‌سازند و نه اشتراکات! می توانیم اشتراکات واقعی را مایه‌ی دوستی و نزدیکی کنیم و از طرفی با احترام گذاشتن به افتراقات باز هم سبب دوستی بین انسان‌ها را فراهم آوریم؛ در حالی که دولت-ملت مرکزگرای تمامیت-خواه، تنها با حذف نرم مستمر افتراقات و ساختن اشتراکات دروغین، سعی در حذف تدریجی تمام آنچه دارد که در قالب فارس شیعه نمی‌گنجد!

همانطور که پیشتر اشاره شد، یک یارسانی زمانی از حقوق شهروندی مانند حق تحصیل، شغل، ثبت ازدواج، مالکیت خصوصی و …. برخوردار است که خود را به عنوان یکی از باورمندان به دین‌های رسمی مذکور در قانون اساسی ایران معرفی کند. حال سوال ما این است: اینکه فرد چه دینی دارد، چه ارتباطی می‌تواند به حقوق شهروندی او به عنوان یک انسان داشته باشد و اصلأ لزوم معرفی یک دین برای یک انسان در جامعه چیست؟ مگر نه اینکه دین یک موضوع شخصی است و اینکه پیروان تمام ادیان باید از حقوق مساوی در جامعه‌شان برخوردار باشند؟ اگر تبعیض دینی در جامعه روا نمی‌شود و مبنا بر تبعیض نیست، چه لزومی به معرفی دین، برای برخورداری از حقوق اجتماعی وجود دارد؟ حتی در ایران مسلمانان باید در فرم‌های رسمی ادارات، مذهب خود را هم معرفی کنند؛ آیا اینگونه الزامات قانونی، فراهم کننده‌ی زمینه‌های تبعیض دینی و مذهبی در جامعه نیستند؟ و یا اینکه اگر تبعیض دینی وجود ندارد، اصلا چرا درباره‌ی دین شخص پرسیده می¬شود؟ چه لزومی برای مشخص کردن دین رسمی در “قانون اساسی” وجود دارد؟ اصلأ عبارت “دین رسمی” یعنی چه؟ آیا به این اندیشیده‌اید که با توجه به تمام ستم‌هایی که در ایران بر “بهایی‌ها” می‌رود، باز هم آنها تا پایان دوره‌ی متوسطه حق تحصیل دارند، ولی اگر کسی خود را یارسان معرفی کند، ممکن است همان حق را هم نداشته باشد؟

پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی فشارها بر یارسان بسیار شدیدتر شده، به گونه‌ای که حتی بسیاری از پیروان یاری، از کارهای دولتی خود معوق و یا اخراج شدند و این در حالی به وقوع پیوست که این افراد برای استخدام در زمان پهلوی و یا بعد از آن، خود را مسلمان معرفی کرده بودند. جالب است بدانیم علی‌رغم اینکه یارسانیان برای برخورداری از حقوق شهروندی، خود را مسلمان معرفی می‌کنند و این امر باعث آسیمیلاسیون تدریجی این آیین شده، اما حکومت همچنان این افراد را مسلمان نمی‌داند و مدام اسباب رنجش و سختی آنها را فراهم می‌آورد.

کُردهای یارسانی به خاطر فعالیت جدی احزاب کُرد بیشتر تحت فشار هستند و از آنجا که کردستان خاستگاه اصلی یارسان بوده و این دین هویت کُردی دارد، اعمال تبعیض‌های اجتماعی و سیاسی بر این گروه از یارسان بیشتر است؛ به گونه‌ای که باورمندان به آیین یارسان حتی وقتی که با مسلمان جلوه دادن خود وارد سیستم اداری و دولتی می‌شوند، باز هم در آنجا و حتی علی‌رغم کارآمدی‌شان، به رده‌های بالای مدیریتی راه نمی‌یابند. 

تمام مسائلی که در این گفتار به آنها اشاره شد، آسیب‌های روانی و به‌الطبع اجتماعی زیادی را برای این گروه از جامعه‌ی ایران در پی داشته که خودِ آسیب‌های مذکورهم، یک پیرو “آیین یاری” را در سیکل سرخوردگی اجتماعی قرار می‌دهد و این دور باطل ادامه می‌یابد؛ مگر اینکه شخص کلأ از هویت اتنیکی و آیینی خود بریده و به دامن پان فارسیسم بیفتد، که در این صورت و البته با شک و تردید، سیستم حاکم به او کمی فضا می‌دهد؛ آن هم به بهای دست شستن از “هویت خویش”؛ اینگونه است که پان فارسیسم شیعی ،یک گام به هدف خود – که یک‌دست کردن ایران است – نزدیک شده و هویت‌های متکثر ایران هم یک گام به استحاله‌ی کامل خود نزدیک می‌شوند!

آنچه چند سال اخیر در جامعه‌ی کردستان به دلیل آگاهی و اطلاع‌رسانی احزاب کُرد اپوزوسیون رخ داده، باعث شده تا کردستان و جریان هویت‌خواهی آن به یارسان به مثابه‌ی یک سرمایه‌ی ملی و فرهنگی رجوع کرده و این آیین جایگاه بالای اجتماعی در بین کُردها- مخصوصأ روشنفکران و تاثیرگذاران این جامعه- پیدا کند. این اتفاق از چند جهت قابل بررسی است. اول اینکه کُرد یارسانی اعتماد بنفس خود را بازمی‌یابد و این موضوع به شکستن دور باطل آسیب‌های اجتماعی کمک می‌کند؛ دوم اینکه روند آسیمیلاسیون سرعت کمتری یافته و در بعضی موارد متوقف می‌شود و اگر این روند ادامه یابد چه بسا که این آیین بتواند از نظر کمی و کیفی خود را بازسازی کند. سوم اینکه فشار حکومت مرکزگرا بر یارسان و یارسانی بیشتر شده و این امر می‌تواند دو تاثیر متفاوت بر این آیین و پیروانش بگذارد: یکی آسیمیلاسیون بیشتر و دیگری مقاومت آیینی- فرهنگی که جریان آسیمیلاسیون را عکس نماید؛ مقاومتی از جنس همان که “سلطان سهاک” در قرن هفتم هجری در کردستان آشکار و سازمان‌دهی کرد. 

محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وب‌سایت کوردستان‌ نیوز نمی‌باشد.

منبع : کوردستان مدیا

About The Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *